عید پاییز
زندگی سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی به روایت همسرش جمیله رحیمی
نوشته نرگس قادری نجف آبادی
چاپ اول: 1392
قطع: رقعی، 160 صفحه، مصور
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
با تولدش در پانزدهم شهریور 1323 شادی را به خانوادۀ متدین و اصیلش به ارمغان آورد. از همان کودکی با مجالس روضۀ ابا عبدالله الحسین(ع) مأنوس بود. برای اینکه بار از دوش خانواده بردارد به جای ادامۀ تحصیل اوقات خود را صرف کار در کارخانۀ ریسندگی و بافندگی نجفآباد کرد؛ اما شوق درس خواندن و تلاوت قرآن، حسینعلی را بر آن داشت تا مجدانه به این مهم بپردازد. در راهاندازی اعتصابها و راهپیماییها میکوشید و در توزیع نوارهای سخنرانی و عکسهای امام پیشقدم بود. پس از چشیدن طعم پیروزی انقلاب به کمیته پیوست و سپس عضو سپاه شد. شجاع، معتقد و نوعدوست بود. حضرت علی(ع) را اسوۀ خود در زندگی میدانست و سادگی را در همۀ امور به کار میگرفت. با شروع قائلۀ اشرار در کردستان، دلبستگیها را رها کرد و به یاری مظلومان آن دیار شتافت. مدتی بعد فرماندهی سپاه پاسداران سدّ زایندهرود به وی محوّل شد. در این راه، تهدیدها را به جان خرید و دست از تلاش و خدمت برنداشت. مسئولیت ستاد عملیات سپاه دیواندره را نیز پذیرا شد و در این راه کوشش بسیار کرد. در عملیاتهای گوناگون از قبیل: الیبیتالمقدس، والفجر2 و والفجر4 حضوری پویا داشت. حتی جراحت هم مانع فعالیتهای او نشد. بیست روز قبل از عملیات والفجر8 دوباره به فرماندهی مهندسی لشکر8 نجف اشرف منصوب شد و مسئولیت این واحد را بر عهده گرفت. روز دوم عملیات والفجر8 در کنار اروندرود بر اثر اصابت ترکشهای گلولۀ توپ به بدنش، دعوت حق را لبیک گفت تا تاریخ 21/11/1364 آخرین صفحۀ تقویم عمرش باشد.
از پنجرۀ کتاب
آن روز وقتی خورشید در آخرین دیدارش با آسمان قرار فردا را میگذاشت، او آخرین دیدارهایش را با حسین و حتی خانوادهاش به یاد میآورد و مرور میکرد؛ اما آنها قراری برای ملاقات بعدی نگذاشته بودند و حتی خانوادۀ خودش یک بار هم به او سر نزده بودند تا روز زایمان! شاید از لج اینکه چه طور که حسین شوهرش بوده، او را رها کرده و رفته، و حیف، زمانی متوجه او شده بودند که دیگر نایی برایش نمانده بود!
رفت، و من تنها برایش دعا میکردم، تنها کاری که میتوانستم برایش بکنم. شبهای محرّم به حسینیه میرفتم. با وجود اینکه به خاطر بارداری، برایم سخت بود آنجا بنشینم؛ اما تنها جایی بود که میتوانستم راحت باشم و درد دل کنم و آرامش بگیرم. بعدها حسین میگفت اگر دعاهای تو نبود، معلوم نبود آن شب چه بلایی به سر ما بیاید. کسی که قرار بود ما را از دریا و مرز رد کند، از ترس همان جا میان راه، رهایمان کرد و برگشت. ص65 و 66
نمای معرف
عید در اذهان عموم، پیامآور تازگی و خوشی است. شادیآور و هیجانپرور است. عید در پاییز یعنی روییدن در خزان؛ یعنی هستی در نیستی.
کتاب عید پاییز، روایت زندگی مشترک جمیله رحیمی با سردار شهید حسینعلی ابوالقاسمی را روایت میکند. نوزده سال زندگی مشترک و با فراز و نشیبهای فراوان، تجربههای این زندگی است که برای نسل امروز همه، درس است. زندگی مشترکشان گر چه با مصائب فراوان همگام بود؛ اما شیرین و پرخاطره بود و بازگو کنندۀ خاطرات زنی که بر پایۀ عشق زندگی کرد و با آن عشق هنوز زندگی میکند. گویا اکنون نیز در حال تجربه کردن سالهای زندگی با شهید است. سالهایی که همهاش، حتی سختیها و تحقیرها و کمبودهایش هم در سه حرفِ عشق خلاصه شده بود. حروفی که اگر در قالب کلمۀ عشق بگنجد، پاییز هم حتی عید میشود. همان حسی که همسر شهید هنوز هم بعد از نزدیک به سی سال در خود زنده نگاه داشته است.
|