وصیتنامه شهید پاسدار علی شریفی :
خدایا چنان توفیقی به این حقیر عنایت فرما، که بتوانم در برابر احسانها و خوبیهای والدینم از خود عکسالعمل نشان دهم. خدایا تو میدانی که جبران کردن زحماتِ روزهایی که، پدر و مادرم خون دل خوردن را برای خوشی من ترجیح دادند و شبها خواب نرفتن و گرسنگی کشیدن را برای خوب انجام وظیفه کردن انجام دادند، مشکل است. خدایا مرگ تمام شیعیان خودت را شهادت در راهت قرار بده، خصوصاً این بنده حقیر را.خدایا تلافی کردن این همه احسان، کاری بس دشوار است. خدایا این بنده حقیر ذلیلانه و عاجزانه از تو میخواهم که مرا با پدر و مادرم، با سرافرازی وارد جنت فردوس نمایی.
خدایا عمری با کمال پررویی از نعمتهای بیکران تو استفاده کردم و به جای شکر نعمتهایت، با کمال بیحیایی در محضر مقدس تو به گناه و معصیت پرداختم، درحالی که تو شاهد و ناظر تمام گستاخیهای من بودی، و هر آن میتوانستی مرا به عقوبت برساني ولي چون يكي از نامهايت رحمن و رحيم است صبر كردي. خدايا تو مرا به نیکی و فیروزی دعوت کردی، ولی من لجاجت کردم. خدایا تو مرا صدا زدی، ولی من جواب نمیدادم. خدایا تو مرا به مهمانی خویش دعوت کردی،ولي من بي اعتنائي كردم. خدايا تو هميشه دوست داشتي كه بندگانت به نداي تو لبيك گويند و به طرف سعادت و نيكي حركت كنند اما آنها بیوفا بودند، تو همیشه آنها را خواندی درحالیکه نه عبادت آنها به تو سودی میرساند، و نه معصیت آنها.
خدایا حال که من به سوی تو مراجعت کردم، باید بگویم که این لطف عظیم تو و آبروی بندگان مخلص تو بود که مرا به این سعادت رساند. شما ای ملت عزیز همانگونه که خودتان شاهد و ناظرید، هر روز نوگلی در خون غلطیده به سوی وطن خود هجرت میکند. درحالیکه موقع رفتن، خودتان شاهد بودید، که بعضی از آنها موقع رفتن برای ساکت شدن فرزندان خود قول دادند که موقع برگشتن، برای آنها تحفهای به یادگار بیاورد، ولی موقعی با پدر رو به رو میشوند که به جز صورتی خونین و بدنی قطعه قطعه و دستی پر از خون و غم و اندوهی بزرگ چیز دیگری به یادگار نیاورده است. حال بر شماست که با دست محبتآمیز این یادگار دلبند آن سردار اسلام را نوازش دهید. طوری با فرزندان یتیم رفتار کنید که احساس بیپدری نکنند.
سلام و برکات خدا بر شما ای پدر و مادر عزیزم
امروز بر شماست كه تا خون در رگهایتان جریان دارد در راه خدمت به اسلام و قرآن هیچگونه سستی به خود راه ندهید. شما که عاشق کربلائید، شما که ندای حسینتان در تمام عالم طنین افکنده هشیار و بیدار باشید، و به وظایف خود عمل کنید که خدای ناکرده مورد خشم خدا قرار نگیرید. شما ای ملت سلحشور تا زمانی که برای خداوند کارزار میکنید از هیچ قدرتی نهراسید که بالای همه قدرتها قدرت خداوند است که پشتیبان شماست بالای هر دستي دستی است مگر دست خداوند، که آن هم مدد کار شماست. از این دنیای فانی دل بربندید، که جای خوبی نیست، مگر برای تلاش آخرت، دنیا را بخواهید برای آخرت، نکند دنیا را بخواهید برای دنیاعمل صالح انجام دهید، زکات دهید که باعث زیادی مالتان گردد. صدقه دهید که از بلاهای دنیوی و اخروی نجات یابید. صدقه دهید و وقتي كه صدقه داديد دست خود را ببوسید که صدقه را به دست خدا داده ای، دستی که با خدا داد و ستد کند شیطان از او میترسد. خمس دهید، چرا خمس نمیپردازيد و تمام مال و اموال خود را آتش میزنید، همه مال خود را حرام میکنید و با این پول حرام زندگی میکنید .چرا؟ مگر شما نمیدانید که خداوند رزاق است. اگر او رزاق است، پس چرا انفاق نمیکنید. مگر کسی چیزی از خودش دارد هرچه که هست از خداست. خمس مالهایتان را بدهید و اين آتشهاي جهنمي را نخوريد حیف انسان است که اين گونه خود را به هلاکت بیندازد.ای سروران من، ای بزرگان من، ای خواهران و برادران، چرا امر به معروف و نهی از منکر نمیکنید؟ به خود خدا جوابي نداريم روز قيامت اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنید، كاري كنيد كه در روز قیامت جوابگوي شهدا نباشيد.
ای شما كه اقرار ميكنيد مسلمانیم چرا مجالس اسلامی را با وجود خود تزئین نمیکنید ؟ چرا بايد مساجد متعلق به چند پیرمرد و پیرزن و کمی از جوان باشد، مگر مسلمانی در پیریست؟ چرا فرزندانتان را به نماز جماعت ارشاد نمیکنید، که بروند و در این سنگرها با دشمنان خدا مبارزه کنند؟ هرچه جنايت ميكنند بینمازها میکنند.
زندگینامه پاسدار شهید علی شریفی :
شهید علی شریفی، فرزند جعفر در 15 بهمن ماه 1345 در یکی از خانوادههای مؤمن و مذهبی، ساکن نجف آباد دیده به جهان گشود. ایشان سومین فرزند خانوادهاش بود. در کودکی بدنش سوخت؛ ولی به لطف پروردگار و محبتهای بی دریغ مادرش به بهبودی رسید. برای فراگیری دانش راهی مدارس شد. تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی ادامه داد، سپس مشغول به کار کشاورزی شد. در کنار آن حرفۀ بنایی را هم انجام میداد. نماز را همیشه به جماعت میخواند. قبل از شروع هر کاری به خیر و صلاح آن فکر میکرد. اخلاقی نیکو و چهرهای گشاده داشت. همیشه با وضو بود و صوتی زیبا داشت. با شروع جنگ تحمیلی خیلی تلاش کرد که عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شود تا از قرآن، اسلام و کشورش پاسداری کند؛ ولی به دلیل سن کم نمیتوانست عازم شود. در تاریخ تولد شناسنامۀ خود دست برد و دو سال سن خود را افزایش داد. بدین صورت توانست عازم نبرد شود.در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و پس از مدتی به مرخصی آمد و دوباره عازم شد. در چندین عملیات، مقتدرانه شرکت کرد و مردانه و با شجاعت جنگید و از ارزشهای والای کشورش پاسداری کرد. در این عرصه دست و گردنش مجروح شد؛ ولی بعد از بهبودی نسبی دوباره به همرزمانش پیوست. سه ماه یک بار به مرخصی میآمد؛ ولی باز هم تاب و توان ماندن در زادگاهش را نداشت و لحظه به لحظه آرزوی شهادت را در دل میپروراند. زمانیکه متوجه شد عملیات والفجر10 در پیش است با لشکر8 زرهی نجف اشرف در گردان زرهی مسئولیت فرمانده گروهان زرهی را تقبل کرده و راهی حلبچه شد. سرانجام به تاریخ 1366/12/26 با اصابت ترکش به سرش جام ناب شهادت را نوشید و به وصال معبود شتافت. پیکر مطهرش بعد از بازگشت از مناطق جنگی و تشییع باشکوه در گلزار شهدای نجف آباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: آرزوی سبز
فکر و ذکرش جبهه بود. گاهی که برای مرخصی چند روزی به خانه میآمد، برای برگشتن به منطقه بیتاب بود.
میگفت: «آنجا بیشتر به ما نیاز دارند، نباید اینجا وقت را تلف کنیم.»
آرزویش شهادت بود. یکبار، سه روز پشت سر هم روزه گرفته بود. روز سوم گفتم: «علی، حالا که سه روز روزه گرفتهای اگر به مسجد بروی و حاجتی را از خداوند بخواهی، حاجتت مستجاب میشود.»
هنوز آوای دلنشین صدایش را فراموش نکردهام که به آرامی گفت: «من حاجتی جز شهادت ندارم، فقط میخواهم که شهید بشوم.»
به نقل از مادر شهید
عنوان خاطره: ساعتی برای خدا
سال 1364 بود که هر سه برادر با هم به جبهه رفته بودند و ما هم به مکه مشرف شده بودیم. در مکه شایعات فراوانی دربارۀ کشورمان میشنیدیم. میگفتند که ایران با خاک یکسان شده است. حرفهای خام، دلهره و تشویش فراوانی را به من منتقل کرد. نگران سه پسرم بودم و مدام گریه میکردم. وقتی از سفر بازگشتیم، دانستم که همۀ آن شایعات، بیاساس بودهاند.
از مکه برای علی یک ساعت مچی سوغات آورده بودم و او با اینکه خودش ساعت مچی نداشت و خیلی هم به آن نیاز داشت، ساعتش را به جبهه اهدا کرد. فکر و ذکرش جبهه و همرزمانش بود.
به نقل از مادر شهید