وصیتنامه سردار شهید حسن سرباز
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت میدهم که نیست خدایی بجز خدای یکتا و محمّد(ص) فرستادهی او و آخرین پیامبر و خیر عالمیان است و اینکه علی (ع) مولا و امیرالمؤمنین و وصی به حق پیامبر اسلام است و یازده امام به جانشینی تا آخر آنها که مهدی موعود است و منجی عالم بشریت که با فاطمه سلام الله علیها همگی چهارده معصوم واقعی هستند که زنان آنها نمونهی زنان تاریخ و مردان آنها نمونهی مردان تاریخاند.
آیهی شریفهی قرآن که قسمتی از آن مشخص نیست و از ادامهی آن میفرماید:
فَلَـمَّا أَتَاهَا نُودِي يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى (سوره طه آیات 11 و 12)
چون به آتش نزدیک شد، ندا داده شد: ای موسی! من پروردگار توام. نعلین خود را بیرون کن که اکنون در وادی مقدس طوی هستی.
ای عاشقان، ای عاشقان آمد گه وصل و لقا از آسمان آمد ندا کای ماهرویان سلام
ای سرخوشان، ای سرخوشان آمد طرب دامنکشان بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما
ای طایران قدس را عشقت فزوده بالها بنشستهام من بردرت تا بو که بر جوشد وفا
باشد که بگشایی دری
خداوند موسی را گفت که نعلین خود را در آور چرا که اگر مشتاق لقا هستی باید هر آنچه که تو را به خودت سرگرم کند و تو را به تن خاکی و عالم فانی سرگرم کند از خود دور کنی و در غیر اینصورت به لقا من نخواهی رسی، به من آی و با من شو تا به من برسی که اگر تو، تو باشی و من هم، من آنوقت دوگانگی به یگانگی نمیگنجد و این مقوله ایست نادرست.
عاشقان جمله به میدان نبرد آمدهاند همه بگذشته ز جان و ز جهان آمدهاند
شیفتگان کوی یار را چه حاجت به غیر که جز او را نمیخواهند و به جز رضای او راضی نیستند و معشوق و محبوب را چه حاجت جز آنکه عاشق به کویش جانبازی کند و چه نکوتر وقتی که معشوق عاشق را کشته و به فدیه خود را به او دهد و لقای حقیقی و آنچه که در قرآن کریم بیان شده است، به مرحله ی عمل در آید و این نیست مگر همان حدیث قدسی که از دهان مبارک پیامبر برای مؤمنین به بشارت آمده است که:
من طلبی وجدنی و من وجدنی. ....و علیَّ دیته
شهادت عشق به معشوق آفرید و قربان شدن، داوطلبی را جذبهی او و اسماعیلوار به قربانگاه رفتن را لقای او و همهی اینها را جدای از او نبودن در قیامت که علی(ع) میفرماید:
کیف اصبر علی فراقک
چگونه من صبر کنم بر فراق تو.
جنت مرا بی روح او هم دوزخ است و هم عدو مردم زین رنگ و بو که ز انوار بقا
آنکسی که بیند روی تو مجنون نگرد کو بگو سنگ و کلوخی باشد او، او را چرا خواهم بقا
آنچه که میرود و میآید شکری است واجب، اگر بدی است، اگر خوبی، همه را باید به زبان حال گفت الحمدالله. انسان را توان مقاومت نیست هنگامیکه میبیند اطفال دوازده سالهای را که چه مشتاقانه به کوی یار میشتابند و آنگاه که به فکر فرو میروند خود را عقب افتاده میبیند، تنها راه حرکت به سوی جبهه و اجرای فرمان خداوند میبیند و آرزوی نهاییش شهادت در راه خداست تا شاید از این راه بتواند به خیل شهدای راه و حقیقت بپیوندند.
سیرت رها کن عاشقا دیوانه شو، دیوانه شو اندر دل آتش درا پروانه شو، پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن آنگه بیا با عاشقان همخانه شو، همخانه شو
باری در این میان ما ره گم کردگان دوستدار دنیا و چسبیده به عشق زمین را چه به آمدن به این مکانهای مقدس و مصاحبت و همنشینی با عشاق، که اول باید دل را تهی ز اغیار نمود و دوم آمدن به سوی آزمایش، آری، زنگار گرفتگان ورطهی خاموشی را قدرت چشیدن شهادت نیست که اگر میبود نصیبمان میشد و تا زمانی که لایق نگردیم هم نصیبمان نخواهد شد چرا که شربت شهادت چنان شیرین است که به جرعهی اول انسان بیقدرت را به گلو بسته و او را خفه میکند به جای شهادت. خوشا به سعادت آنان که رفتند و جانانه چشیدند و جزء شهدای واقعی قرار گرفتند انشاءالله که خداوند این دعای ما را هم مستجاب کند، که اللهم ارزقنا شهاده فی سبیلک.
و اما دوستان، آشنایان، برادران، خواهرانم متابعت از ولی فقیه که اصل اساسی انقلاب است را فراموش نکنید که سعادت دنیا و آخرت در متابعت از ولی فقیه که جانشین به حق و وصی امام زمان است میباشد. در مقابل مصائب و مشکلات چون کوه استوار باشید، چرا که پیروزی ما در صبر و ثبات است که خداوند با صابران میباشد
... اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ. (سوره بقره آیه153)
آری اسلام را، اسلام را مد نظر داشته باشید و خدا را، خدا را حاضر و ناظر و خود را همیشه در محضر مقدس پروردگار و رب العالمین بدانید.
از سپاه و بنیاد شهید، ... پولی گرفته نشود نه بابت حقوق، نه بابت چیز دیگر، حق را خدا باید بدهد.
در آخر رضایت شما را از دست خویش خواهانم. دیگر آنکه برایم طلب آمرزش کنید چرا که کوله بارم بسیار سنگین است و امیدم به لطف خداوند است و امیدوارم که شفاعت چهارده معصوم را نصیبمان کند و ما را جزء بندگان خودش قرار دهد. به امید پیروزی اسلام در سراسر گیتی و نابودی کفر.
زندگینامه سردار شهید حسن سرباز
مسئول اطلاعات عملیات لشکر 8 نجفاشرف
«خدایا میخواهم این تَن زبون آن قدر تکّهتکّه شود که یارای جمعآوری آن نباشد. خدایا اگر جان دادن به کویَت و عشقبازی در دریایت و گذشت از کوچههای وصلت احتیاج به صد بار تکّهتکّه شدن دارد، مرا صد بار تکّهتکّه کن.»
این جملات را حسن در دستنوشتههایش آورده است.
از همان کودکی تحت تعلیم پدر فاضلش قرار گرفت که آگاه به دروس حوزوی و معارف اسلامی بود. در دوازده سالگی او را از دست داد. حسن چون فرزند کار و تلاش بود، هرگز هراسی به دل راه نداد و با جدیت فراوان به تحصیلات خود ادامه داد. از کار و کارگری ابایی نداشت؛ چرا که معتقد بود این طریق پیامبران بوده است.
با آغاز اعتراضات سراسری مردم، علیه رژیم پهلوی در سال 1357 به توزیع نوارها و عکسهای امام خمینی پرداخت تا سهمی در روشنگری مردم ایفا کند. در سال 1358 که دیپلمش را در رشتۀ علوم تجربی گرفت، به خدمت سربازی رفت. به کردستان و جبهههای گیلانغرب اعزام شد. در محور سر پل ذهاب مسئول واحد ادوات رزمی بود. با پایان یافتن خدمت سربازی به منظور انجام عملیات الیبیتالمقدس به جنوب رفت و با سِمت جانشینی گردان زرهی لشکر25 کربلا به نبرد با دشمن پرداخت.
در عملیات رمضان، فرماندهی گردان زرهی تیپ 17 علیبنابیطالب(ع) به عهدۀ او بود که در این عملیات به شدت مجروح شد و پس از بهبودی به لشکر 8 نجفاشرف رفت. رشادتهایش در عملیات محرّم به عنوان جانشین زرهی لشکر، سبب شد تا از طرف فرمانده لشکر به سِمت فرمانده زرهی لشکر منصوب شود که تا عملیات والفجر1 این مسئولیت را عهدهدار بود. بعد از عملیات والفجر1 به جانشینی اطلاعات لشکر8 نجفاشرف منصوب شد.
در زندگی، خوش رفتار و منظم بود. اعتقاد داشت که یکی از اصول موفقیت، کوشش بیامان همراه با نظمِ در کارهاست. در بین
دوستان و اعضای خانواده اسوۀ مقاومت، صبر و پایداری بود. اخلاق و رفتاری شایسته و برخوردی منصفانه داشت. حرفها و نصایح حسن بهگونهای از اعماق وجود و قلبش زبانه میکشید و ندای حق و حقیقت میداد که جوابی برای رد آنها نبود. به سبب فضایل اخلاقی، اسلامی و انسانیاش در همه حال مورد احترام واقع میشد. در عبادت بسیار کوشا بود و با قلبی سرشار از ایمان، عشقِ حقیقی را در این وادی بیانتها جستجو میکرد. نوشتهها و خاطراتی که دوستانش از او دارند، گواه این ادّعاست. دائمالذکر بود و با خواندن اشعار عارفانۀ مولانا و حافظ به همرزمانش روحیه میداد؛ چرا که خود عارفی دلسوخته بود، با روحی بلند و شخصیتی والا و خوشرو و متین. جذابیت خاصی در چهرهاش نهفته بود. وقار، ادب و افتادگیاش همچنین قاطعیت در امور و تصمیمگیریهای مدبّرانه و برنامهریزیهای دقیقش او را زبانزد عام و خاص ساخته بود. از هر فرصتی برای آموزش معارف اسلامی رزمندگان بهره میبرد و همواره از زندگی حضرت علی(ع) یاد میکرد. دوست داشت خصوصیتهای متقین را در خود جمع کند، تا سبکبال به دیدار معشوق بشتابد؛ چرا که از دنیای فانی مِهری به دل راه نداده بود. قبل از عملیات خیبر به سِمت مسئول اطلاعات عملیات لشکر 8 نجف منصوب شد که در همین عملیات در جزایر مجنون بر اثر اصابت ترکش به سر و گردنش به شهادت رسید. نحوۀ شهادتش اینگونه بیان شده است:
حین عملیات به همرزمش گفت: «عجب کربلایی است! این کربلا، حسین را کم دارد. میخواهم به سنگری بروم که دید خوبی به همۀ مواضع دشمن دارد.» همرزمش به او گفت: «سنگر بالا دید خوبی به مواضع دشمن دارد؛ ولی دشمن ممکن است از جناح راست، آن را هدف قرار دهد. بهتر است به سنگر دیگری بروید.» حسن جواب داد: «مگر تو معتقد نیستی مرگ دست خداست.» این را گفت و سینهخیز خود را به سنگر رساند و به دیدهبانی پرداخت. در حال دیدهبانی، گلولهای به پیشانیاش اصابت کرد، درست جایی که همیشه به حالت سجده با مُهر آشنا شده بود، غرق خون شد.
نیم ساعت قبل از شهادت، ریش و موهایش را شانه زده و گفته بود: «وقت آن رسیده که به خونم آغشته شود.» در حالیکه مناجات خواجه عبدالله انصاری را زمزمه میکرد، به شهادت رسید.
خاطره: آرمان
لذت کمک به مجروحان چنان حلاوتي داشت، که کام هر کسي را شيرين ميکرد.
کمک به محرومان در آغازين ماههاي پس از پيروزي انقلاب، همهگير شده بود. انگار که ملت بسيج شده بودند براي سازندگي ايران. بودند مناطقي که مردمش محروم بودند و در گمنامي و فقر، و يکي از اين مناطق که مستعد حضور جهادگران بود، روستاي کوچک خيرآباد نام داشت. روستايي در حوالي مهردشت.
جايي که حتي غسالخانه هم نداشت. آب آشاميدني، شستوشو و غسالخانۀ مردم آن روستا، همه از يک قنات تأمين ميشد. اما جهادگران، اين غيور مردان بيادعا، کمر همت بستند و ايستادند پاي کار. کاري که فقط و فقط غيرت و وحدت آنان را ميطلبيد.
ديري نپاييد که کار ساخت و ساز غسالخانه توسط حسن به اتمام رسيد، آن هم به بهترين وجه.
حسن تمامي روزهاي زندگياش را وقف ساختن کرده بود. ميخواست واژۀ محروميت را از فرهنگ لغت اين ملت پاک کند. براي رسيدن به اين آرمان، تا پاي جان ايستاد، بدون هيچ ادعايي.
به نقل از دوست شهید: آقای عبدالله
عنوان خاطره: اگر او بخواهد
مسئول اطلاعات عمليات لشکر 8 نجف محسوب ميشد. طبق وظيفه، بايستي که آخرين وضعيت استقرار و نقل و انتقالات دشمن را کنترل ميکرد.
وقتي پرسيد کجا بهتر ميتواند نيروهاي فرصتطلب دشمن را ديدباني و رصد کند؛ سنگر بالاي سرم را نشانش دادم. حال عجيبي داشت. پر بود از هيجان و اشتياق.
خواست برود آنجا که ناگاه به ياد مطلبي افتادم و گفتم: «همينطور که اين سنگر ديد خوبي نسبت به نيروهاي عراقي دارد، به طور حتم آنان نيز به اين سنگر اشراف دارند. بهتر است قدري تأمل کنيد تا اوضاع آرام شود، يا از سنگري استفاده کنيد که چند متر آن طرفتر است.»
جا خورد. انتظار چنين صحبتي را از جانب من نداشت. معترضانه گفت: «حسين، مگه تو اعتقاد نداري که مرگ دست خداست. اگر او بخواهد، با يک خمپاره همۀ ما به هوا خواهيم رفت. اگر هم لايق نباشيم، مثل اين روزها که حتي از گزند ترکشي هم در امانيم، مشکلي پيش نميآيد.»
در لحن کلامش صلابتي استوار موج ميزد. به آنچه ميگفت، از صميم قلب معتقد بود و مطمئن. نگذاشت زمان بيش از اين از دست برود. سينهخيز خود را رساند به سنگر مذکور، بدون کوچکترين واهمه و هراسي.
به نقل از همرزم شهید: حسین عموشاهی
قسمتی از دستنوشته های سردار شهید حسن سرباز
بسم الله الرحمن الرحیم
دنیا فقط عالم طبیعت نیست،دوستی با یک شیخ یا کتاب هم دنیاست.
حب الدنیا رأس کل خطیئه.
زمانی که به بررسی در افعال و حرکات خویش مینگرم، در نگاهم، در حرکتم، در سخنم، در شنیدنم و در فکرم. هرچه که بیشتر دقیق میشوم بیش از پیش به دستهای شیطانی که سراسر وجودم را قبضه نموده است پی میبرم. دستهایی که همان متاع دنیاست،دستهایی که به بیوفایی دنیای انسانی است.
آری، هنگامی که تصمیم میگیرم که واقعاً، خالصاً، مخلصاً حرکتی را آغاز کنم، در نهایت میبینم که یک گوشة کار، خرابی دارد. زمانی که به درگاه خدا گریه میکنم، به دنبال دعاهای دسته جمعی، میبینم که انگار به خاطر دیگران گریه کردهام. زمانی که نماز میخوانم و خیلی آب و تابش میدهم، در نهایت میبینم که برای دیگران چنین کردهام و خلاصه هر آنچه که خود دانید از کوچکترین کار گرفته تا بزرگترین کار؛ چرا که نمک نمک است، چه یک انگشت و چه یک خروار.....
آری عمق مطلب خراب است و این خرابی نیست، مگر همان علاقة انسان به دنیا. علاقة انسان به این دار فانی. بیوفایی که بر هیچکس وفا نکرده، در زمانی که مسئولیتی را قبول میکنم هرچه که بر خویش فشار میآورم که شیطان در این کار دخالت نکند، باز میبینم که در عمق وجودم انگار که دوست دارم که بدانند که من فرماندة فلانجا هستم. زمانی که در خفا به راز و نیاز میپردازم در عمق دلم میخواهم که دیگران بدانند که من در خفا چه میکنم و زمانی که در خفا مثلاً نماز میگزارم، دوست دارم که اثرش در پیشانی نمایان شود تا دیگران بدانند و اینها همه و همه نیست مگر دوستی دنیا.
که انسان را چهار خصلت است: حب ریاست، حب شهوت، حب حرص و حب زندگی. که این هر چهار را ابراهیم خلیل در نقش چهار مرغ: طاووس، خروس، اردک و کلاغ در هم کوبید و از بین برد و به خلقتی دوباره که همانا خلقت بر مسیر صحیح است قرار داد و انسان را خلاص از هوای نفس و دوستی دنیا نیست و کارهایش بر مسیر واقعی قرار نخواهد گرفت تا زمانی که این چهار خصوصیت را در وجود خویش نکشد و این چهار پرندة سرکش و طاغی را بال نچیند، بر اریکه سعادت نخواهد نشست. زمانی که ریاست مرا به غرور میکشد، همانا طاووس درون است که به پرواز درآمده است و باید که با تیر تقوی آن را بزنم وبال بچینم و در قفس زندانی کنم و در صورت نیاز به او مجال پرواز دهم.
زمانی که شهوت سراسر وجودم را میگیرد و هرچه و هر که را دارم و میبینم و میشنوم و میگویم، نشأت گرفته از قوة شهوانی درمییابم، باید بدانم که خروس وجودم به جولان درآمده است و فطرت پاکم را خدشهدار میکند. باید چنان کنم که با طاووس کردم.
زمانی که حرص مال دنیا سراسر وجودم را سیطره میکند و از بذل و بخشش حتی یک تومان به دیگران اِبا میورزم، حتی اگر ببینم که کودکان یتیمی در پهلوی من دارند میمیرند، باید بدانم که اردک درونم دهان باز کرده و هرچه حریصانهتر به بلعیدن اغذیة دیگران پرداخته است، باید چنان کنم که با آن دو طاووس و خروس کردم. و خلاصه در زمانی که میبینم که آخرت را باور ندارم، مرگ را باور ندارم و با خیال راحت شب میخوابم که صبح حتماً بیدار شوم و حساب خویش را تا چند سال آینده جهت اِجرا گذاشتهام و هیچ واهمهای ندارم باید بدانم که کلاغ درونم به زندگی تشنه است. باید چنان کنم که با آن سه نمودم.
آری اگر این چهار مرغ که نشانة چهار خصلت در اندرون انسانی است کنترل کردی بدان که خوشبختی، در غیر این صورت بدان که بدبختی. و اگر هم ادعایی داری همه پوچ و بیهوده است در آخر از درگاه ایزد توانا که قدرت آن را به ما عنایت کند که بتوانیم این چهار مرغ را به قفس تقوی بیندازیم و خالصانه و صادقانه در مسیر الله گام برداریم و آنطور که باید و شاید بندة واقعی او گردیم.
اللهم اجعلنا من المخلصین. خدایا قرارمان ده جزو بندگان مخلص خودت خرداد ماه62
تا کی تو غافل میبوی تا کی تو فارغ میبوی
از اصل خود تاکی جدا از آنچه که باید بوی
وز شهوت و وز حرص پاک وز بخل وز غرة بیجاه
بر شو بیا تا بشنوی فدخل عباد و حق بوی
آخر دو روز زندگی بر ما وفا ناید بدان کاری بکن تا در حری همپای پیغمبر بوی
هنگام به خون نشستن لاله رسید نوبت چو به طفل 13 ساله رسید
در گلشن با صفای گلگون کفنان هنگام به خون نشستن لاله رسید
تکبیر بزد به جانب دشت نوید تا بر صف دشمنان دجاله رسید
|