به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره: اخلاص زياد
با وجود شکنجههايي که ديده بود، هيچگاه از خود تعريف نميکرد. حتي خاطراتي در زندان به خط خود نوشته بود که در آن تمام شکنجههايي را که ديده، ذکر کرده بود. اين دفترچه را بعد از شهادتشان ديدم!
به هيچ وجه به گذشته بر نميگشت که خودستايي کند. حتي زماني که توسط بعضي افراد خيلي اذيت ميشد، يک بار هم نگفت که ما چنين و چنان کردهايم. هميشه در اين فکر بود که اکنون بايد چه کرد.
سخن معروفي از ايشان به ياد دارم که ميگفت: «طول عمر که در دست ما نيست، حداقل عرض زندگي را زياد کنيم. الان که هستم، بايد بيشترين کارايي را داشته باشم.»
فوقالعاده متواضع بود که احساس ميکنم به خاطر اخلاص زيادش بود.
به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره: شيريني فرزند
پسرم به دنيا آمد و نامش را زهير گذاشتيم. خواهر شوهرم گفت که خواب ديدم محمد دم دفتر ايستاده بود در حالی که يک ظرف شيريني در دست داشت و به همه تعارف ميکرد. رو به من گفت که براي ظهير اين شيريني را ميدهم.
پرسيدم: «تو که نبودي؟»
(فرزند ایشان دو ماه بعد از شهادتشان به دنیا آمد.)
به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره: محمد
گفت: «امشب زودتر به خانه میآیم؛ چون چند روزی است نخوابیدهام و خیلی خستهام. امشب در دفتر حزب جلسه داریم. میروم اما زود برمیگردم.»
دخترم زبان باز کرده بود و آن روز برای اولین بار توانست اسم پدرش را صدا بزند. مرتب میگفت: «محمد، محمد...» ایشان رفت؛ ولی خبری از آمدنش نشد! کم کم اخباری پیچید که دفتر حزب منفجر شده است.
به نقل از همسر شهید