منتخب وصیتنامه شهید والامقام محمد مختاری
به خدا سوگند می خورم که راهی که انتخاب کرده ام از روی آگاهی و راه حسین(ع) است و من در این لحظه حساس لازم دانستم که با دیگر یارانم به جبهه برویم و صدای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان خمینی روح الله را لبیک گویم و به آمریکای جنایتکار و دیگر متجاوزین شرق و غرب ثابت خواهیم نمود تا آخرین نفس و آخرین گلوله از اسلام و قرآن و امام عزیزمان دفاع خواهیم نمود.
و برادران و خواهران مسلمان و عزیزم بیانات رهبر کبیر انقلاب اسلامی را با جان و دل گوش دهید و همه لحظه منتظر فرمان او باشید در نمازهای جمعه و جماعت شرکت کنید چون منافقین و کفار از این صف های به هم فشرده نماز و راهپیمایی شما وحشت بسیار دارند و همانا که امام گفت وحدت را حفظ کنید خواهرم حجتابت را حفظ کن که سیاهی حجاب تو، بهتر از خون ما، تجاوزگران شرق و غرب را به لرزه می اندازد. از پدر و مادر عزیزم، برادران و خواهر مهربانم و تمام کسانی که مرا شناختند مرا حلال کنید و اگر من لیاقت شهادت نصیبم شد در مرگ شیون و زاری نکنید. زیرا امام حسین(ع) در روز عاشورا 72 تن از یاران خود را به خاطر اسلام از دست داد مادر و خواهر عزیزتر از جانم زینب گونه باش.
شهید محمدرضا مختاری فرزند رمضان، چهارم مرداد ماه 1346 در دیار عاشقان با ایمان، تهران چشم به جهان گشود. چهارمین فرزند خانواده بود و همچون دیگر همسن و سالانش برای یادگیری علم به مدارس پا گذاشت. با جدّیت و پشتکار به این مهم مبادرت میورزید، به طوریکه همیشه از شاگردان ممتاز به حساب میآمد. با سپری کردن دورۀ ابتدایی به خاطر حرفۀ پدرش به اتفاق خانواده به نجفآباد کوچیدند. فرایض دینی را زودتر از موعد تکلیف آغاز و با علاقه انجام میداد. همزمان با ایام محرّم و آغاز مراسم مذهبی و عزاداری سرور و سالار شهیدان دل سپرده و سرسپرده به مساجد میشتافت. اوقات فراغت خود را با ورزش بسکتبال، تکواندو، خطاطی و نقاشی پُر میکرد. تابلوهای نقاشی او به یادگار از هنرمندیهایش به جا مانده است. در انجمن سینمای جوانان در رشتۀ فیلمبرداری و عکاسی فعالیت داشت. زمانیکه اذهان خفتۀ مردم بیدار شد و با تظاهرات و راهپیمایی خواستار برپایی دین اسلام و نابود شدن حکومت سلطنتی بودند، ایشان به همراه دوستان و بزرگترهایش در این عرصه حضور داشت. با پیروزی شکوهمند انقلاب تحصیلات خود را ادامه داد و در رشتۀ تربیت معلم قبول شد.
بعد از شروع آتش خصم دشمن کینهتوز به شهرهای مرزی کشور، آرزو داشت از دین اسلام و وطن دفاع کند. سرانجام برای انجام خدمت مقدس سربازی با نیروی انتظامی، همراه گردان امام حسین (ع) به مناطق جنگی خوزستان شتافت. این فرمانده دستۀ سلحشور درتاریخ 26/12/1366 براثر انفجار مین پیکر پاکش را به جبههها بخشید و تا آسمان هفتم پرواز کرد. جسم شهیدش پس از تشییع باشکوه در کنار دیگر عزیزان وارستۀ نجفآباد آرام گرفت و به دیدار معبود پرکشید.
خاطره: فرصت معلم شدن
زمانی که قصد داشت به خدمت سربازی برود، به او گفتم: «مادر، تو که برای تربیت معلم قبول شدهای، بهتر نیست که برای معلمی بروی؟!»
گفت: «مادر، برای معلمی وقت هست.»
به نقل از مادر شهید
خاطره: لباس شهادت
فرماندۀ گروه اطلاعات عملیات بود. چند بار در عملیاتها و در عمق خاک دشمن به جمع آوری اطلاعات و خنثی کردن مین مشغول بود.
ده روز بود که از مرخصی به جبهه برگشته بود. میخواست برای اطلاعات به خط مقدم برود. خود را مرتبتر از همیشه کرد. به او گفتم: «چرا این لباسها را پوشیدی؟! شما که میخواهید به خط بروید.» جواب داد: «شما نمیدانید این لباسها چیست.»
واقعاً که نمیدانستیم؛ اما خودش میدانست که به دیدار حق میرود.
ساعت یک بعد از ظهر همان روز که از خط برمیگشت، با یک مین برخورد کرد و روی مین دیگری پرتاب شد و در دم به شهادت رسید.
به نقل از دوست شهید
هیچ دل نوشته ای برای این شهید یافت نشد .
|