وصیتنامه شهید پاسدارمحمدصادق خدادادی :
صدام این جنگ را بر ما تحمیل کرد. و به گفته خود صدام یزید که در مصاحبه ای گفته است ما تا 48 ساعت خوزستان را ازایران جدا کرده و تمامی مناطق ایران را نابود میکنیم، و بعد از آن رژیم ایران را نابود میکنیم و خود حکومت را به دست میگیریم اما او کور خواند و فکر نکرد، که پیش ازاین امام ما که همیشه بیدار و آگاه بوده است و فرمود در این زمان ما باید ارتش بیست میلیونی تشکیل دهیم و تمام مردم موظفند که بروند، آموزش نظامی ببینند. صدام خائن خیال کرد ارتش ما از بین رفته است.و نمیتواند مقاومت کند ولی او خیلی اشتباه کرد و نمیدانست که ایران سپاه دارد، بسیج دارد و جان بر کف دارد.
ما رزمندگان اسلام تا خون در رگ داریم با این متجاوزان خواهیم جنگید، وحالا که احساس میکنم درخت اسلام و انقلاب اسلامیمان برای باروری، احتیاج به خون و جانبازی دارد و حالا که خط خونین شهیدان نیاز به ادامه دهنده دارد من وظیفه خود دانسته که راه شهیدان را ادامه دهم و درخت اسلام را بارور کنم، و همینطور که رهبر کبیرمان فرمود؛ اگر بکشید آنها را، پیروزید. و اگر کشته شوید، باز هم پیروزید.
زندگینامه پاسدار شهید محمدصادق خدادادی:
محمدصادق نهمین روز از بهمن ماه سال 1338 در شهر نجفآباد در خانوادهایی معتقد و متدین به موازین اسلام متولد شد.
او از همان کودکی کمک حال پدر در کشاورزی بود و گاه به گوسفندان رسیدگی میکرد و آنها را میچراند و در کنار این کارها با مادر خود نیز قالی میبافت. زمان تحصیل بود؛ اما شرایط بد مالی، فشار زیادی روی خانواده میآورد، لذا محمدصادق روزها به کار میپرداخت و شبها درس میخواند تا اینکه برخلاف میلاش بیشتر از پنجم ابتدایی نتوانست تحصیل کند. در این میان محمدصادق به دلیل اشتغال به بنایی برای خودش استاد شده بود. او که حال در سن جوانی به سر میبرد، برای سربازی اقدام کرد. منطقۀ آموزشیاش کرمان بود. همزمان با فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر ترک پادگانها، ایشان از آنجا فرار کرد و با سختی زیاد خود را به نجفآباد رساند و به مبارزۀ مخفیانه با رژیم روی آورد.با نوید پیروزی و دستور بازگشت سربازها به پادگانها، محمدصادق به سربازیاش ادامه داد. او که حال با فنون نظامی آشنا بود با بلند شدن آتش درگیریها به کردستان رفت. طبق تعهدی که به بسیج داده بود سه ماه و اندی در کردستان حضور داشت و با پایان مأموریتش به جنوب رفت و چند ماهی در آبادان حضور داشت. دوباره با تعهد حدود چهار ماه به گیلان غرب رفت و بعد از اتمام حضورش در منطقۀ غرب کشور به جنوب بازگشت تا گرمای سوزان آبادان شاهد ایثارگری او باشد.در این مدت هر از چند گاهی به دیدار خانواد میرفت؛ اما قلب و روح او در جبهه بود و او تاب تحمل فضای سنگین و آلوده دنیایی را نداشت و با گذشت دو الی سه روز دوباره به جبهه بازمیگشت.محمدصادق که خود را از دنیا جدا کرده بود در قبال خواستۀ مادر مبنی بر ازدواجش ، جنگ را مسالۀ اصلی و مهم بیان نمود و اینگونه خود را از قید دنیا رهانید.روزهای سال 1360 میگذشت و محمدصادق را به سمت روز عظیمی هدایت میکرد که سرنوشت او را تعیین میکرد. آبادان چشم انتظار عملیات ثامنالائمه بود. زمان پنجم مهر را نشان میداد و او که عاشقانه سرباز خدا شده بود، در حالیکه در لشکر8 نجف اشرف به عنوان پاسدار در حال دفاع از وطن بود و در حالی که با آرپیجی در مقابل دشمن ایستادگی میکرد به فیض شهادت نائل آمد تا بر سینۀ او مدال مردانگی و غیرت نصب شود.آن روز مردم زادگاهش او را بر دستان خود تا گلزار شهدا مشایعت کردند و آرامگاه او محل دلهای عاشق و خداجو گشت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: سرباز امام (ره)
دوران سربازياش با اوج مبارزات مردمي عليه طاغوت مقارن شده بود. در آموزشي کرمان خدمت ميکرد. زمزمۀ انقلاب تا پادگانها رسيده بود و سربازها از محتواي اعلاميهها و سخنان امام (ره) بيخبر نبودند.امام (ره) اعلام کردند که سربازها از پادگانها فرار کنند. فرمان امام (ره) بود و (شهيد) خدادادي هم که خود را سرباز امام (ره) ميدانست، پذيراي صحبتهاي ايشان شد. در آن فضاي مملو از رعب و وحشتي که رژيم ايجاد کرده بود، باز هم لحظهاي درنگ را جايز ندانست و از جان و دل اطاعت ميکرد. با هر سختي که بود، توانست فرار کند و خود را به نجفآباد برساند.
خفقان حاکم بر اوضاع، همه را نگرانِ جان او کرده بود. خانواده با اضطراب به او ميگفتند: «ميخواستي صبر کني و ببيني که وضعيت چطور ميشود، اگر تو را دستگير کنند، کار برايت خيلي مشکل ميشود.»
شهيد در جواب گفت که طوري نيست. هر چه خدا بخواهد.
به نقل از برادر شهید
عنوان خاطره: طبق قاعده و قانون
همزمان با شرکت در فعالیتهای انقلابی از کار کردن غافل نبود و بنّایی هم میکرد. نظم و دقت عجیبی در کارهایش موج میزد. کار برای آشنا و غریبه هیچ فرقی برای او نداشت و تمام سعیاش در این بود که آن را کامل انجام دهد، طبق قاعده و قانونش.
یک بار که قرار بود خانه را موزائیک کند، برادرش گفت: «به جای cm1، زمین را cm2 شیب دهید». گفت که نه، قانون بنّایی cm1 است. اگر طبق قانون پیش نرود، خراب میشود.
به نقل از برادرشهید